سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن

فیلم پر کشش فیلمی نیست که تماشاگر را کنجکاو می کند که بعد چه خواهد شد؟ امروز با دستگاه های پخش خانگی، پاسخ این سوال را با به حد نیاز جلو بردن فیلم به دست می آورند (همان طور که وقتِ کتاب خواندن با ورق زدنِ شماره کافی از صفحات). کشش، یعنی تمامیِ لحظاتِ تماشاگر را با حال پر کردن؛ یعنی در هر لحظه چیزی تقدیم او کردن؛ یعنی پیوسته دیدنی بودن و پیوسته تماشا شدن؛ یعنی کاملا و در هر لحظه مطلقا "حال" بودن (که مخالفتی با داشتن نگاه به گذشته و آینده هم در آن نیست)؛ مثل "یک زندگی آرام"!

 

Una vita tranquilla/ A quiet life (Claudio Cupellini)-2010


» نظر

صورتِ تکرار

نگاهی به وکیل مدافع شیطان(تیلور هکفورد) برای سه شنبه های تمرین نقد و نگاه


"وکیل مدافع شیطان" یک سرگرمی است. سرگرمی دانستنِ چیزی نه توهین است نه تحقیر. بشر همواره در جستجو و تولیدِ سرگرمی بوده و هست؛ در هر زمان و مکانی هم به نامِ محبوب و مرسومِ (همان مُد) چهار دیواریش1صدایش کرده است. یک روز این سرگرمی شهربازی یا فلان اسبابِ بازی است؛ یک روز فلان قصه و فلان فیلم و فلان جُک است؛ یک روز فلسفه است، یک روز فیزیک، یک روز فلان مبحث تئوریک در فلان شاخه فلان علم؛ یک روز ریاضت و زیارت است؛ یک روز تولید مثل است و یک روز هم داروی ضد افسردگی! سرگرمی تنها داراییِ بشر و تنها تولید اوست و اصلا بار معناییِ منفی نه دارد و نه می تواند که داشته باشد. خودِ سرگرمی و کیفیتِ او2ست که می تواند پستی یا بلندیِ مقامش را بسازد. این چیزی است که در "وکیل مدافع شیطان" نگاه می کنیم:

فیلم، روی شانه های داستانش سوار است و اتفاقی که در مسیرِ تبدیلِ داستان3 به فیلم رخ داده است، فقط افزودنِ اسانسِ تصویر است؛ مثلا استفاده از تکنیک های فریبای تغییرِ چهره و قامت و انتخابِ اندام های خوش صورت4 به خصوص زنانِ داستان که عمده بارِ گرم کردن سر بر دوشِ آن هاست چنان که ساختنِ فیلم و نوشتنِ داستانِ کم زن ریسکِ کم معنی ارزیابی شدن و کم تماشاچی و پول نساز شدن و بازنگشتنِ سرمایه مادی و معنویِ هنرمند(هنرساز) را در خود دارد و از آن5 اجتناب می شود. اینجا مثلا ما با بدنِ ساختمان هم رو به روییم و طراحیِ داخلیِ خانه جان میلتون(با آن نامِ معروفش که باید نشانه هوشمندیِ نویسندگان باشد، اما می شود خیلی هم از شنیدن و به یادآوردنِ هم نامش ذوق زده نشد!)، آب های روی پشت بامش هم فقط تلاش برای تولیدِ حظ بصر است مثل انتخاب شارلیز ترون و کیانو ریوز برای نقش های اصلی یا حتی نقاشی های مذهبیِ گوشه گوشه فیلم. داستان هم تکرار ساده ترین و ابتدایی ترین حکایت ها و الگوهای داستانیِ شیطان و فریبهایش است که نمونه های خوب و بد و حکیمانه و غیر حکیمانه و شاهکار و معمولیش به چرخاندنِ سر در تاریخ ادبیات نمایانند. کمی هوشمندی و تازگی را تنها می شود در آخرین سکانسِ خانه میلتون و گفتگوی مستقیمِ شیطان و بچه رزمری6دید. مثلا در جمله آخرِ دیالوگِ

-تو چی هستی؟

-اسم های زیادی به کار می برن.

-شیطان؟

-صدام کن "پدر".

با آن شیوه نمکین، دوستانه و تامل برانگیزِ آل پاچینو در بیانش. انتخابِ آل پاچینو در این نقش هم قابلِ قدردانی است. حالا چه اولین انتخاب کارگردان و تیمش بوده باشد، چه به سببِ کمتر بودنِ دستمزد یا بی کار بودنِ او یا رد شدن نقش از جانبِ مثلا جک نیکلسون (که شاید اولین انتخاب برای هر شیطانی به نظر بیاید) بوده باشد. شیطانِ آل پاچینو جستجو کردنی تر از خیلی از بازیگرانِ احتمالیِ دیگر است که یا شرارت مهارنشدنی شان به طرفه العینی دریافتنی است یا جذابیت های جسمانیشان را می توان فورا به آن محبوب ترین گناهِ نمایشی و بحث برانگیزترین گناهان(چون ساده ترین در تشخیص و بیرونی ترین در اجراست) ارتباط داد. گیرم پاچینو هم شیوه ای بسیار بیرونی و پر از برجستگی را برای این نمایش برگزیده است و از آن ظرایف معمول در نگاه و حرکات و سکونهایش خبری نیست. بازی او هم به فیلم می آید و تنها تصویری است چسبیده شده بر روی داستان برای جذاب تر کردنش. به هر حال، اوست که جمله کوتاهِ سه کلمه ای را جوری می گوید که تماشاگر را به مرورِ شنیده ها وادارد. شیطان، آن طور که در ادیان و افسانه ها تعریف شده، پدر است و خانواده دوست. وگرنه چرا این قدر نگرانِ هدایتِ بشر به مسیری و آگاه کردنِ او به دارایی ها و امکاناتش است و چشم انتظار شکوفاییِ استعدادهایش7؟


the devil"s advocate(Taylor Hackford)-1997

_____

1. از آن جایی که تاریخ ثابت کرده است که هم زبان های من تنها به هنگام مطالعه و شنیدنِ زبان های فرنگی در جستن و یافتن مرجع ضمیر از خود همت نشان می دهند راهنماییشان می کنم که این "ش" بر می گردد به "بشر".

2.نویسنده احتمالا بی خبر بوده از بی جانیِ سرگرمی و از سرِ این نادانی "او" را به "آن" ترجیح داده. خواننده آگاه به قدِ قامتِ خود بخشاینده و عیب پوش است نه متناسب با ابعادِ نویسنده!

3.خواننده آگاه است که معمولا(نه همیشه) مقدم بر نوشته شدنِ فیلمنامه داستانی وجود دارد، بی آن که الزاما به صورت کتاب منتشر شده و مطالعه شده باشد و فیلم را اقتباس صدا کنند.

4. از دانسته های خواننده هست که صورت همواره به معنای چهره آدمی زاد(همان که با چشم چشم دو ابرو، دماغ و دهن و یه گردو ترسیم می شود)نیست، اما خب دانسته ها خیلی وقت ها محتاجِ یادآوریند.

5. خواننده کوشا و پر مشغله شاید تا رسیدن به این "آن" ، "ساختنِ فیلم و نوشتنِ داستانِ کم زن" را از یاد برده باشد و آن را اشاره به نامعلوم ببیند.

6.برای یکی دو خواننده فراموشکارِ احتمالی: "بچه رزمری" نام داستانی است که احتمالا اقتباسِ رومن پولانسکی از آن بسیار نامدارتر از کتاب است. شرحِ تولدِ فرزندِ شیطان از خانمی به نامِ رزمری.

7."ش" ها را با توضیح شماره 1 می شود دریافت

 


» نظر

بنی بشر

کودکی مرده و عکسِ خیلی خوشگلی ازش گرفته اند. مردمِ عزیزِ جهان هم که بشر را برای تماشای زجر کشیدنش دوست دارند، مرگ این کودک را در دوزِ مناسبی از زجر ارزیابی کرده اند، عمیقا لذت برده اند و بعد لذتشان آن قدر زیاد شده که از لذت دان سرریز کرده و نیاز پیدا کرده اند به تقسیمش با دیگران جهتِ پیش گیری از اوردوز! جهانِ مجازی را کاغذ دیواری کرده اند با تصویر این کودک تا ما بخوانیم "من یک بشردوست هستم!" تا جایی که چشم من کار می کند تنها یک نفر مرگ کودکی را فقط تاسف برانگیز دیده است، نه تماشایی و تقسیم کردنی.


*آن یک نفر را می توانید در پیوندهای روزانه با کلیک بر روی "سواحل" پیدا کنید.

 


» نظر

به خانه برمی گردیم

 

اگر می خواستم "تبعید" را داستان محور تماشا کنم سرخورده می شدم. داستانِ متظاهرانه و کش داری که گره گشایی و پیام آوریش خلاصه شده است در یکی دو جمله یکی از شخصیت ها در دقایق پایانیِ فیلم. مثلا اگر شما در همان لحظات عطسه کنید یا بغل دستی هایتان در سالن سینما ناگهان به عدم توافقشان پی ببرند، یا اگر DVD   در دسترستان  همان جاها مخدوش باشد و بر خلاف من آن قدر خوش شانس نباشید که یک گردگیری ساده مشکل را رفع کند رسما به هیچ جایی نمی رسید. همه چیز هم به خیر و خوشی بگذرد، اگر مثل من از زبان روسی جز "سلام" و "ممنون" چیزی ندانید کل سرنوشت فیلم در دستانِ زیرنویس نویسِ(تکرار "نویس" از نویسنده است) آن است. اما مگر آن نمای ورودی و آن جاده بلند و آن اتومبیلی که این همه راه می آید و ما چشم انتظارش هستیم اما بی توقفی و بی خودنمایی به ما و بی حتی نگاهی به ما از کنارمان می گذرد و باز با جاده تنهامان می گذارد، اجازه می دهد که داستان را برتر از تماشا بگیریم و اولویت بدهیم؟...


 

 

The Banishment/Izgnanie( Andrey Zvyagintsev)-2007

 


» نظر

شدن

 

داستان گفتن/ نوشتن، فرمول دارد. این را جز آن همه کتابِ "چگونه داستان بنویسیم؟"* و آن همه کلاس " چگونه یک نویسنده حسابی بشویم؟" و آن همه گروه "ما چه داستان نویس های بزرگی هستیم!"، خودِ بسیاری از داستان ها می گویند. فرمول های ثابتی مثل دستورهای آشپزی و فقط تشخیصِ اندازه "کافی" یا "دلخواه" در "به میزان کافی/دلخواهِ" نمک و ادویه دست نویسنده است. نویسنده های بالیوود، خصوصا شاخه اصلی و پول سازترش، در پیروی از این فرمول ها برجسته ترین هایند و بی رقیب، فقط آن "کافی/دلخواهِ" ادویه جات، در تناسب با طعم غذاهاشان، فزون تر از عادت و انتظارِ مردمانِ کمتر آفتاب و مهتاب و باد و باران دیده ی بیرون از شبه جزیره شان است! از این فرمول های بی برو برگردِ هنوز شاه کلیدِ تسخیرِ مخاطب، اوجِ اوجِ اوج را برای آخرِ آخرِ آخر نگه داشتن است. دوستانِ هندوستانیمان، این فرمول را سال ها پیش (تا 25 سال قدمتش را نگارنده شهادتِ چشمی** می دهد)*** به دقت شکل داده اند و از فرمول به قالب رسیده اند، همان طور که برای بسیاری از خدایان و شخصیت های اساطیریشان. ِمثلا در یک داستانِ هیجان انگیزِ اکشن، شما(تماشاگر) باید یک قدم مانده به پایان نگرانِ شکستِ قهرمانتان بشوید؛ جدا! پس باید شائبه پیروزیِ آدم بده[ها] به وجود بیاید. مثلا محبوبِ شما چنان مصدوم شود که مرگش قریب الوقوع**** یا حتی واقع به نظر بیاید. بعد وقتی که باطل رفت که جشن پیروزی بگیرد و روزگارِ طفلک عالمِ فیلم/داستان نشینان را تیره و تار کند، زمانِ درستِ تابیدنِ صبح امید است. مصدومِ مرحوم پنداشته بر می خیزد و عکسِ پندارِ قبل را تولید می کند: پیروزیِ حق! باز ساکنینِ عالمِ فیلم، کور خوانده اند اگر خیال می کنند آسمانِ صبح، ابرِ سیاه ندارد که روی خورشید را بگیرد! باطل، تمامیِ نیروهای شر را جمع کرده، جان می گیرد و بر می خیزد. این نبرد و جا به جاییِ مردانِ ایستاده می تواند مثلِ نبردِ حیوان های دیواره های تخت جمشید (تکرار شده در کثیری از طراحی های قاجار و پهلوی)، چرخه ای بی انتها و دوری جاوید باشد، اما دریغ که فیلم/داستان محتاجِ پایان است. پس بسته به  قد و قواره و قدمتِ قهرمان یا خودش یا نیروی سومی ترتیباتِ هَپی سازیِ اِندینگ را بر عهده می گیرد و خلاص! چشم دیگر باید به راهِ تیتراژ پایانی باشد و دیگر هیچ! خیلی هم خوب! سوال اینجاست که این قالبِ قشنگ چرا هنوز در جلبِ تماشاگر موفق است؟ جواب مسلما این نیست که چون تماشاگر آن قدر کند ذهن و کم حافظه است که همیشه با ذهنی تهی از این مسیر، بلیط ورودی سینما را می خرد و روی صندلی های آن سالن تاریک می نشیند و غافلگیر می شود.

tevar (Amit Sharma)_2015

 

-------

* واضح و مبرهن است که به عنوان کتاب خاصی اشاره ندارد و محتوای کتب را نشانه رفته است.

** هوسِ ناگهانِ پاس داشتنِ "چشم" از خطرِ "عین"!

***خواننده آگاه است که برای شهادت دادن بر 25 سال از تاریخ سینما نیازی به زندگی کردنِ لحظه به لحظه آن نیست و این تجربه ای است که به کمتر از یک ماه هم حاصل می شود.

****هوس گذراست دیگر! میل پاسداشت با "چشم" ارضا شد و مُرد خب!

 


» نظر

دایره سرخ

 

خلاصه شدنِ* "صخره سرخ" آن قدر توجهم را جلب نکرد که دایره قرمز رنگِ پهلوی نشان شبکه پخش کننده اش، به معنای ممنوع بودن تماشای فیلم برای کسانی که به اندازه کافی سال در جهانمان نگذرانده اند. در خاطرات من نه فیلم صحنه های جنسی پر رنگی داشت و نه خشونتِ آن چنانی؛ گیرم که درباره جنگ  و با جنگ بود. وقت تماشای سکانس محبوبم از جنگ اما پی بردم به علت سرخیِ آن دایره! تصویر جنگ در "صخره سرخ" آزارنده نیست. آن خشونتِ مطلوب و ارضا کننده تماشاگر با تولید رنج برهنه و قطع اعضا و درد وارد کردن و نمایش چهره های رنجور و چشم های ملتمس و تن های خسته و هر آن چه شما** خواسته اید در آن نیست. سازمان دهیِ نبرد و سربازان و نقشه هایش و استفاده از ابزار جنگی و زخم ها و خون و پیروزی و شکست، همه به قطعه ای موسیقی و رقص می ماند. یعنی کل فیلم چنین است اما من آن وقت حواسم را داده بودم به همین یک جزء از آن کل. زخم ها، دردی به تماشاگر وارد نمی کنند و چشم های او را نمی بندد و ترسی و میل به گریزی تولید نمی کنند، زخمه ای هستند که باید بر ساز وارد شوند تا نغمه ای بسازند که به تمامِ گوش شنیده شود. نمایشی دلنشین از چیزی که باید هراس آور باشد. نخوانید فیلم در تحسین و ترویجِ جنگ است. نویسنده، فیلم را پر کرده است از دیالوگ ها و معناهای ضد جنگ و زندگی دوست و باز هم آن چه شما*** خواسته اید. اما تصویر نبرد دلپذیر و قابل نمایش به هر کودکی است که هنوز "نیک" و "بدِ" بزرگسالانه به او تعلیم نشده و شاید زیباییِ نمایش را به زیباییِ عمل و معنا تعبیر کند، حتی با تذکرِ سرپرستی که آدم بدها را برایش ضربدر بزند و برای سلامت نگه داشتنش از شکلات، سهمیه روزانه ای برایش تعیین کند و نمک را از رژیم غذاییش بردارد. دانستنِ وجود شکلات و نمک و آدم بودنِ بدها هم برای کودک خطرناک است!



 red cliff(John Woo)-2008

_____

* زبانم لال! کیست که حتی خیالِ گفتن از سانسورشیپ در آن سوی مرزها، خصوصا در حوزه اروپاییش داشته باشد؟ صحبت از اهمیت دادن به وقت مردم است و کوتاه کردن فیلم به قدِ مناسبِ ایشان.

** این "شما" را بگذارید هوادارانِ تماشای خشونت به خودشان بگیرند و بی جهت از دیوارش بالا نروید.

*** این یکی "شما" را هم بگذارید هوادارانِ پیام های اخلاقی به خودشان بگیرند و بی دلیل بر درش نکوبید.

 


» نظر

رویا

 

 100 فیلمی که دوست داشتم دست کم 2 نفر را می شناختم که کمِ کم 50 تاشان را دیده باشند و اقلا 25 تاشان را دوست داشته باشند*:

1. هاراکیری (ماساکی کوبایاشی)

2. اتاق موسیقی (ساتیاجیت رای)

3. وضعیت بشری-مجموعه 3 فیلم (ماساکی کوبایاشی)

4. sword of doom (کیهاچی اکاموتو)

5. رز ارغوانی قاهره (وودی آلن)

6. in a lonely place (نیکلاس ری)

7. سانجورو (آکیرا کوروساوا)

8. یوجیمبو (آکیرا کوروساوا)

9. هملت (گریگوری کوزینتسف)

10. پدرخوانده-قسمت دوم (فرانسیس فورد کوپولا)

11. کودک وحشی (فرانسوا تروفو)

12. درون لوین دیویس (جوئل کوئن)

13. کلاه (ژان پیر ملویل)

14. تقاطع میلر (برادران کوئن)

15. کلمنتاین عزیز من (جان فورد)

16. روزی روزگاری در امریکا (سرجو لئونه)

17. باریا (جوزپه تورناتوره)

18.در حال و هوای عشق ( کار وای ونگ)

19. روابط جهنمی ( آلن مک،اندرو لو)

20. قهوه چینی (آل پاچینو)

21. hard boiled (جان وو)

22. Goyokin (هیدئو گوشا)

23. جاده (فدریکو فلینی)

24. bajrangi bhaijaan (کبیر خان)

25. شهر موشها (مرضیه برومند)

26. نفس عمیق (پرویز شهبازی)

27. اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر (شهرام مکری)

28.دختر روی پل (پاتریس لوکنت)

29. Beauty and the beast (گری تروسدیل، کرک وایس)

30. ساعات ناامیدی (ویلیام وایلر)

31. خوب، بد، زشت (سرجو لئونه)

32. اعتراف به گناه (آلفرد هیچکاک)

33.دزدان دوچرخه (ویتوریو دسیکا)

34. ریش قرمز (آکیرا کوروساوا)

35. دیک تریسی (وارن بیتی)

36. درخشش (استنلی کوبریک)

37. چارلی و کارخانه شکلات سازی (تیم برتن)

38.وینچستر 73 (آنتونی مان)

39. maine pyar kiya ( سورج بارجاتیا)

40. habemus papam (نانی مورتی)

41. سامورایی (ژان پیر ملویل)

42. تشریفات ساده (جوزپه تورناتوره)

43. استاد بزرگ (کار وای ونگ)

44. صخره سرخ (جان وو)

45.یازده یار اوشن (استیون سودربرگ)

46. آواز در باران (جین کلی)

47. a bittersweet life (کیم جی وون)

48. carnage (رومن پولانسکی)

49. سرویس حمل و نقل کیکی (هایائو میازاکی)

50. خاکسترهای زمان (کار وای ونگ)

51. اتاق سبز (فرانسوا تروفو)

52. همسایه من توتورو (هایائو میازاکی)

53. happy together (کار وای ونگ)

54. هتل بزرگ بوداپست (وس اندرسن)

55. چه خوبه که برگشتی! (داریوش مهرجویی)

56. to Rome with love (وودی آلن)

57. صلیب آهنی (سام پکین پا)

58. هفت دلاور ( جان استرجس)

59. این گروه خشن (سام پکین پا)

60. دختری با گوشواره مروارید ( پیتر وبر)

61. the tale of Zatoichi  (کنجی میسومی)

62. کوایدان (ماساکی کوبایاشی)

63. در بروژ (مایکل مک دونا)

64. یک پلیس (ژان پیر ملویل)

65. مجموعه فیلم های کوتاه BMW(کار وای ونگ، جان وو، گای ریچی و دیگران)

66. مرسدس (مسعود کیمیایی)

67. پیانیست (رومن پولانسکی)

68. پدرخوانده (فرانسیس فورد کوپولا)

69. reservoir dogs (کوئنتین تارانتینو)

70. 36 (الیویه مارشال)

71. به پیانیست شلیک کنید (فرانسوا تروفو)

72. مارماهی (شوهی ایمامورا)

73. از نفس افتاده (ژان لوک گدار)

74. آپارتمان (بیلی وایلدر)

75. محله چینی ها (رومن پولانسکی)

76. نام من هیچکس (تنینو والری)

77.سوپ اردک (لئو مک کری)

78. رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده اند (تام استوپارد)

79. پایین و بالا (آکیرا کوروساوا)

80. snatch (گای ریچی)

81. مظنونین همیشگی (برایان سینگر)

82. بیل را بکش-جلد دوم (کوئنتین تارانتینو)

83. قهرمان (ژانگ ییمو)

84. ساعت شلوغی (برت رتنر)

85. بانوی زیبای من (جرج کیوکر)

86. جانی استکینو (ربرتو بنینی)

87. lucky: no time for love (رادیکا رائو، وینی سپرو)

88.به خاطر یک مشت دلار (سرجو لئونه)

89. چهارشنبه سوری (اصغر فرهادی)

90. Author! Author! (آرتور هیلر)

91. ریفی فی (ژول داسن)

92. مترسک (جری شاتزبرگ)

93. هشت و نیم (فدریکو فلینی)

94. woman times seven (ویتوریو دسیکا)

95. در تعقیب روباه (ویتوریو دسیکا)

96. شاهین مالت(جان هیوستن)

97. روز برای شب (فرانسوا تروفو)

98. Dabangg (ابهیناو کشیاپ)

99. once a thief (رالف نلسون)

100. چهره دیگری (هیروشی تشیگاهارا)**

----------

* درست است که می خواهید و می توانید، اما لطفا از این امکانتان استفاده نکنید و این فهرست را همان طور که معرفی شده است بفهمید و ببینید و بشناسید، نه جور دیگر.

** شماره ها، اینجا فقط می شمارند؛ ترتیب نمی سازند.

 


» نظر

وظیفه

در "jai ho"صحنه ای از نبرد داریم در جایی که نمی دانیم کجاست و جنگی که نمی دانیم چیست. خاطره ای است که جز دارنده اش تعریفش می کند و اگر دلمان بخواهد هم می توانیم انگشتمان را بگیریم رو به این ضعف منطقی و دسته جمعی بخندیم و هم می توانیم توجیه برایش جور کنیم که خاطره دار قصه گوی خوبی بوده یا نه اصلا آن چه می بینیم شرح واقعه است نه شکل خاطره. اما ما اصلا دلمان نمی خواهد درگیر ارتباط این صحنه با قصه بشویم؛ دلمان می خواهد خودِ خودش را بگذاریم مرکز توجهمان. در خودِ خودِ این صحنه، دوربین مدام خودش را به رخ می کشد و اعلام حضور می کند. مدام می رود نزدیک شخصیت ها و می آید دور. حتی گاهی اینقدر به حرکات موزون و ناموزون مشغول می شود که تصویری مخدوش می گذارد جلوی چشمی که نقشش را بازی می کند. دکور، ضمن تلاش برای شبیه واقعیت بودن، کپی بودن خود را یادآوری می کند و صورت ها و خاک و روغنِ روی لباس ها و چهره ها مانع چشمگیریِ اتو و شفافیت ها نمی شود. کسی خسته نیست. رنجی در چهره ای نیست؛ خشمی هست و مرگی و زخمی؛ اما نه برای انتقال به تماشاگر، تنها برای نمایش به او. این بازی است و کسی پنهانش نکرده است. دروغی نداریم: بر عهده مان(ما، تماشاگرانیم) باور نیست، تماشاست؛ کاری که معمولا از آن غافلیم!

پیدا کردن تصویر از آن صحنه سخت بود،دست به دامان صحنه لباس نظامی دارِ دیگری شدیم!

 

Jai ho(Sohail Khan)-2014

 

 

 


» نظر

راضی

Whiplash بیشتر از فیلمنامه، داستان دارد و بیشتر از داستان، موضوع. وظیفه کارگردانی، ساختن چیزی از این موضوع است،دادن پیکره ای به آن؛ اما انگار اینجا، کارگردان هم مثل عموم تماشاگران، قانع و یا ارضا شده از "درباره" بوده و بس.

Whiplash(Damien Chazelle)-2014


» نظر

یک تمرین

یک سال و تقریبا شش ماه پیش که تمرین نقد و نگاه متولد می شد، هر کدام از مسببین این تولد، برای خودشان خیال ها و نیازهای متفاوت و بر طبق آن نقشه های گونه گونی داشتند. عاقبتش شد چیزی شبیهِ این که امروز هست؛ پیش از انفجار بلاگفا با مخاطب و امروز بی مخاطب. من اگر یکی از آن مسببین محسوب شوم به خیال هایم نزدیک هم نشدم و نه تنها تمرین نقد نتوانست دهانِ بسته ای را باز کند و ترس از نظری داشتن و بیانش کردن را از بین ببرد که دهان های باز را بست و ترس هم تولید کرد. امروز، یک شکست خورده ی کامل و بی چون و چرا از همراهی در اداره این صفحه کناره می گیرم. این مینشیند کنارِ مرخصیِ طولانیم از بررسی داستان ها و در صورت طول عمرِ تمرین نقد، در هفته های تماشای فیلم، همراهِ غیر تماشاچیِ این صفحه باقی می مانم. در غیر این صورت هم بر مرگش تاسف خواهم خورد و بس.


» نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >