سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن چه شما داشته اید

پی کی شوخی بامزه ای با مذاهب و فرهنگ ها دارد در میانه هایش، همان دقیقه ای که من تصادفا به فیلم رسیدم و نمی دانم چندم بود. شوخی ای که شاید فقط در خاکِ هندوستان، میزبانِ صدها ساله ی همجواری و همزیستیِ نامسالمت آمیزِ نهایتِ(بخوانید بیشینه) شناخته شده ی تنوع فرهنگ و مذهب، ممکن باشد. شوخی ای که کمتر از 2 دقیقه طول دارد و اگر تنها بود می توانست آدمی را به باز اندیشیدن یا به نخستین بار اندیشیدن به مناسباتی وادارد. اما بگذریم از هرچند دقیقه ای که پیش از این شوخی هست، بیشتر از 60 دقیقه هم در پیَش می آید که گویا برای کند ذهنی، همان شوخیِ کوتاه مدت را به تشریح می نشیند در قالبِ چند مقاله ی ساده ی قابل انتشار برای مجلات کودکان که هنرپیشه ها خطاب به هم می گویند و در پایان هم برای اثباتِ حقانیتِ مقالات، دستِ عاشقی می رود در دست معشوقی و به این ترتیب به معجزه عشق، به طرفه العینی، باورهای متعصب ترین متعصبین زیر و زبر می شود. جز این که مخاطب را ابلهی با نیازِ دیکته کردنِ هزار باره ی پیام، آن هم با کشیدنِ هجاها فرض کرده است، کراماتِ دیگرش، میمیک و گریمِ عامر خان (همان ستاره ای که کثیری از ایرانیان نام "امیر" را برازنده ترش می دانند) است که برای تبدیلِ شاهزاده ی زمینی به آسمانی به کار رفته است (پی کی، نقشِ عامر خان، یک آدم فضایی است) و البته قرار دادن عاشق و معشوق از دو سوی مرزهای نه صرفا مذهبی که سیاسیِ بین هند و پاکستان (از متشنج ترین مرزهای ممکن) است؛ که هیچ کدام نوآوری یا فقط تازگی هم نیست.  امتیاز فیلم بر هم نوعانش همان شوخیِ کوتاه زمان با خدایان بود اگر درازایی که صرفِ تشریحش شده است باعث از دست رفتنش نمی شد. با این حال، تمامی منتقدهای وطنی و غیر وطنی ستاینده فیلم و مردمانی که فروشِ چند صد کروری* آن را رقم زده اند، حق دارند لذت معمولِ قابل بردن از فیلم های مصالا** را برده باشند و رنگ ها و نورها و چهره ها و اندام ها و هر چیزِ روی پوست دیگری سرگرمشان کرده باشد. سازندگان فیلم خوشحال خواهند بود. آن ها هم باشند: سرگرم شدن جنایت نیست که پنهانش کنند؛ برای فرهیختگان هم رخ می دهد!

PK(Rajkumar Hirani)-2014

_____________

* کرور یعنی ده میلیون

** اگر ادویه های پاکستانی از بازار تهیه کرده باشید یا مثلا ترشی های تولید شده در این کشور را، حتما بر روی بسته بندی، چشمتان به این کلمه یا به "مصالح"/"مصالحه" خورده است. ترکیبی است از ادویه که وظیفه مزه دار کردن اغذیه را بر عهده دارد. لقبی است که هندی ها برای ژانرِ سینمای بدنه شان انتخاب کرده اند: ترکیبی از action,emotion, drama و هر آنچه شما خواسته اید!

 

» نظر

تماشای خلقت

منگلهورن معجزه گری به نام آل پاچینو اگر نداشت، شیفته دکور کلیدسازیش هم اگر می شدم، سوختن دوباره لامپش را هم اگر دوست داشتم، نیمه های فیلم نرسیده، در یکی از ورودهای صدای روی متن و مخاطب قرار گرفتن کلارا نامی، کنار می کشیدم احتمالا و تا پایان و تکمیل پیام و زندگی زیباست و "این" هایش نمی رسیدم. معجزه گر اما آنجاست با "آن" اش! اویی که گفته اند به مونولوگ های طولانی و داد و فریاد ستایشش کنید، در فقط تاسف از سوختن دوباره لامپی، در فیل نامیدنِ شیری، در گفتنِ حرف های کلیشه ای شبیه "بادکنک ها به آسمان تعلق دارند"(یا چیزی شبیه به این؛ از همان حرف ها که دفترهای صورتی رنگِ یادداشت را پر کرده اند و می کنند)، در احتیاط از زنبورها، در خوردنِ باقی مانده غذای مهمانِ رنجیده و رفته اش و ...، آفرینشی شگفت انگیز دارد. پس چه اهمیتی دارد فاصله نگاه من و فیلم؛ مردی(منگلهورن، نه بازیگرش) آن جاست که قصه تکراری و پیام کلیشه ای و مناسبت های هزار بار دیده شده را تازه می کند و منحصر به فرد. نه چون نویسنده او را متفاوت آفریده مثلا با معجزاتی که برایش می آورد یا با کلیدساز نوشتنش پشت درهای قفل شده؛ فقط چون بازیگری او را به جای اجرا کردن، به دنیا آورده است؛ و کدام دو به دنیا آمده ای به هم شبیهند، مثلا در رنج هاشان؟

Manglehorn(David Gordon Green)-2015

 

» نظر

گربه ها و جاها

در madadayo گربه ای هست به اسم نورا؛یعنی ولگرد(به زبان فیلم و آدمهایش که ژاپنی است).روزی از نا کجا می آید(همان جا که همه ولگردها از آنجا می آیند) پیش استادی، می ماند و روزی به ناکجایی می رود.استاد و شاگردان و آشنایان و غریبگان همه جا را می جویند ولی گربه در ناکجا می ماند.در inside Llewyn Davis هم گربه ای هست.دست بر قضا شکل و شمایلش عجیب به نورا می ماند. دست بر قضا مالکش استادی است. دست بر قضا غایب می شود.دست بر قضا می جویندش و نمی یابندش. جای نورا دیگری باز هم از ناکجا می آید:سیاه؛ نامی آلمانی می گیرد که از یاد می رود و دیگر تلفظ می شود؛ و می ماند و می میرد(احتمالا می میرد و می ماند). گربه انگلیسی زبان ها اما به جایش بر می گردد.مثل خیلی ها که جاهایی دارند که بهشان داده شده(محل کاری، نقشی اجتماعی، نیمکتی در پارکی، لحظه ای در گذشته ای،…) و به آن بر می گردند. مثل لوین دیویس بیرون از inside ش! این گربه هم نامی دارد؛ سمبل همه برگشتنی ها(به دست توی پرانتز تقدیر): اولیس. 

 

Madadayo(Akira Kurosawa)-1993

Inside Llewyn Davis(Joel & Ethan Coen)-2013

 

» نظر

بهای سرگرمی

شما می توانید معتقد باشید بشر حق ندارد با چیزهایی که در کتاب های درسی هنر گفته اند سرگرم شود و سرگرم شدن خلاف هنر است و بر حسب اعتقاداتتان آرزوی انقراضِ مثلا کمدی اکشن را داشته باشید تا دامان هنر از آن پاک شود؛ یا اینقدر آزاد اندیش باشید که اجازه بدهید(در اندیشه هاتان) هنرنفهم ها اسباب بازیشان را داشته باشند و پاک نگه داشتن چشمتان از غیر هنر را خود به عهده بگیرید، بی نسل کشی! عقیده است؛ من می توانم مخالفش باشم و در عین حال به وجودش احترام بگذارم ؛اما اگر فکر کردید سرگرمی، هنر هست فقط اگر محبوب شما باشد آن وقت احترام هم فقط از محبوب و محب می گیرید. در هر حال، کمدی اکشن وجود دارد و فراوان فیلم ها را تعریف می کند، هر سال. فیلم هایی که کیفیات متفاوتی دارند و با وجود میل ما به کلی نگری، نمی توان نظری کلی و یکسان درباره شان داشت و فقط می توان از معیارهایی یکسان برای سنجش کیفیت و ارزششان استفاده کرد.

Dabangg فیلم خوبی است؛ به همین صراحت. شما می توانید داستانش را دوست نداشته باشید چون دغدغه های بزرگتان را در آن نمی یابید (مثلا به این دلیل که خوب جستجو نمی کنید)؛ می توانید اغراق هایش را دوست نداشته باشید چون طرفدار واقع گرایی(حتی افراطی) هستید؛ می توانید ترانه ها و رقص هایش را نپسندید چون با نوع دیگری از موسیقی و تصویر خو گرفته اید؛ می توانید از شمایلِ مردمان و آداب و رسوم و فرهنگ و رفتارِ سرزمین میزبان داستان بیزار باشید و چیزهای شیک تر و تمیزتر و تکراری تری را برای چشمها و گوشهاتان تجویز کنید؛ اما نمی توانید منکر کیفیت اجرایی اندیشه سازندگان فیلم باشید. اندیشه ای که شاید برای شما محترم نباشد ولی موجود هست.

خیال تغییرِ تقریبا هیچ کدام از جزئیات فیلم، نمی تواند از ذهن من و شمای مخاطب بگذرد بی آن که تغییر اساسی در کلیت و ماهیت محصول نهایی به وجود بیاید. نه کلمه ای از دیالوگ ها و نه حتی شکل ادای آن کلمات. بازیگرها هر کدام آفریده ای بر پرده دارند که جز آن ها، مدیون فیلمنامه نویس و طراح لباس و طراح گریم و انتخاب کننده لوکیشن و طراح صحنه و سازنده موسیقی و ... هم هست. ترانه ها و تصویرسازی های مربوط به آنها، قابل حذف یا کوتاه شدن نیستند. هر کدام نقشی در پیشبرد فیلم(نه صرفا داستان و روند حوادثش) دارند و وظایفشان که معرفی شخصیت، شرح حالت روحی او، شرح موقعیت یا ... است را به خوبی انجام می دهند. کمتر چیزی صرفا برای نوازش چشم مخاطب و ارضای او از هر جنبه ممکن دیگر، ثبت شده است. به جای باج دادن به مخاطب هدایایی به او می دهد.

Dabangg یک سرگرمی با کیفیت است؛ یک فیلم با کیفیت است؛ یک محصول سینمایی با کیفیت است؛اما هنر نیست انگار.

 

 
 
Dabangg(Abhinav Kashyap)-2010

 

 

» نظر

تاثیر مخرب وقوع

دنی کالینز را دوست تر داشتم اگر آن تاکیدِ بر اساس رخداد واقعی بودن را نداشت اگر آن مصاحبه دنی کالینز و بریده جراید را در پایان  نداشت. بی این ها می شد کلی از فیلمنامه نویس ممنون بود اما الآن منتِ وقوع را بر سر داریم.

 

 

+پافشاری آل پاچینو در آفریدن انواع شاغلین در هنرِ در پیری با وسواس خودکشی را باید به حسابی گذاشت؟

Danny Collins(Dan Fogelman)-2015

 


» نظر
<      1   2   3