سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این پایین

به خاطر دودِ صورتی رنگِ فیلمِ سیاه و سفیدش، به خاطرِ بالاها و پایین هایش، نه به خاطر قصه و پیام هایش(که گذاشته ایم برای اهلش و هواخواهش)، از یاد نبردنی است و دوست داشتنی.

 

 

من هم آن پایین، زیرِ میز، یک گوشی که می توانم داشته باشم!... دارم؟...

 

 

High and low / Tengoku to Jigoku* (Akira Kurosawa)-1963

______

* به گواه فرهنگ واژگان ژاپنی-انگلیسیِ روی میز من و عده ای دیگر، عنوان ژاپنی از بهشت می گوید و جهنم.


» نظر

شکل

من که کوچک بودم کوروساوا بزرگ بود، خیلی بزرگ.*اختلاف اندازه هم که زیاد شد خب ترس می سازد؛ و در برابر ترس های بزرگ هم آدمی زاد تا به امروز دو راهکار کارامد شناخته است: پرستش و گریز.من که کوچک بودم فیلم های کوروساوا(خلاصه می شدند به آشوب،یوجیمبو و سریر خون)پر بودند از مردمانی که شبیه ما لباس نمی پوشیدند، شبیه ما راه نمی رفتند،شبیه ما نمی نشستند، شبیه ما غذا نمی خوردند و شبیه ما نبودند. واکنش های درست تا امروز تعلیم شده به آدمی زاده در برابر ناشناخته هم که همان راهکارهای جواب گرفته برای کنار آمدن با اختلاف انداره است. 

خب من دست و پای باز دوست داشتم و دارم هنوز و دیوارهای دو سوی صراط مستقیم برای دست های باز زیادی به هم نزدیکند، پس راه دوم.

بعدها بزرگ شدم**. آدم بزرگ هم بی برو برگرد باید تصمیم های وقتی که کوچک بود را باز از نظر بگذراند. چون بازبینی کار وقت گیری است، رسم فرزندان برجسته آدم شده است عکس کردن بی استثنای تمامیشان. امتیاز عدم برجستگی، داشتن وقت کافی برای بردن لذت بازبینی و تفاوت رفتار با تنوع تصمیمات است.ملاقات من و "ریش قرمز" در همین دوران بلند بازبینی رخ داد. همان بود که بود: بیگانگان کوروساوا اما در قابهای او، چیدمان او، سرعت از او گرفته و در تقسیمات او. از "ریش قرمز" به "آشوب"، از "آشوب" به "کاگه موشا" از آن به "در اعماق"، از این به "راشومون"، به "هفت سامورایی"،به "سریر خون"، به ... و بالاخره به "یوجیمبو"یی که خیال می کردم میشناختمش و اشتباه می کردم.من پیرمردان آویخته از درختان را نمی فهمیدم. 

 

پشت صحنه یوجیمبو

______

*خواننده بداند و آگاه باشد که کوچکی این جانب از نوع قابل اندازه گیری در سیستم متریک آمده است و بزرگی ایشان از نوع غیر قابل اندازه گیری در این سیستم؛ وگرنه "من" که باشد که خود را در معیار واحد با کوروساوا قیاس کند!

**در همان سیستم متریک

 

» نظر

گربه ها و جاها

در madadayo گربه ای هست به اسم نورا؛یعنی ولگرد(به زبان فیلم و آدمهایش که ژاپنی است).روزی از نا کجا می آید(همان جا که همه ولگردها از آنجا می آیند) پیش استادی، می ماند و روزی به ناکجایی می رود.استاد و شاگردان و آشنایان و غریبگان همه جا را می جویند ولی گربه در ناکجا می ماند.در inside Llewyn Davis هم گربه ای هست.دست بر قضا شکل و شمایلش عجیب به نورا می ماند. دست بر قضا مالکش استادی است. دست بر قضا غایب می شود.دست بر قضا می جویندش و نمی یابندش. جای نورا دیگری باز هم از ناکجا می آید:سیاه؛ نامی آلمانی می گیرد که از یاد می رود و دیگر تلفظ می شود؛ و می ماند و می میرد(احتمالا می میرد و می ماند). گربه انگلیسی زبان ها اما به جایش بر می گردد.مثل خیلی ها که جاهایی دارند که بهشان داده شده(محل کاری، نقشی اجتماعی، نیمکتی در پارکی، لحظه ای در گذشته ای،…) و به آن بر می گردند. مثل لوین دیویس بیرون از inside ش! این گربه هم نامی دارد؛ سمبل همه برگشتنی ها(به دست توی پرانتز تقدیر): اولیس. 

 

Madadayo(Akira Kurosawa)-1993

Inside Llewyn Davis(Joel & Ethan Coen)-2013

 

» نظر