مضارع اخباری
به بهانه تمرین هفتگی نقد و نگاه.
بردمن (ترجیحِ شاید نوستالژیکِ ترجمه نکردنِ هر عنوانی که یادآورِ سوپرمن است)، یکی از همین داستان های آشنا و جذابِ پشت صحنه ی هنر را روایت می کند و هیچ چیزِ تازه ای اینجا نیست که به خاطرش دوستش داشته باشیم و تحسینش کنیم. هیچ کدام از اعماقِ تحت نفوذش هم جای نو و قبلا ندیده ای نیست که ورود به آن، سرعت نفس کشیدنمان را کم و زیاد کند. توهم پیوستگی را هم که پیش تر خیلی ها در فیلمِ کوتاه و بلند تولید کرده اند، یکیشان همین شهرام مکری خودمان و "ماهی و گربه"ی خوش اقبالش که ناگهان به چراغِ روشنِ توی فکرِ اهلِ سینمای قبل از پارک و کافی شاپِ چندشنبه ها تبدیل شده است، با چنان کیفیتی که در اعتراض به انتخاب فیلم دیگری برای معرفی به اسکار حاضرند خون بریزند و نور توی فکرشان، سالِ تولیدِ فیلم را روشن نمی کند*! بخش قابل توجهی از بارِ توزیعِ معانی و ارضای تماشاگرِ معناگرا هم بر دوشِ دیالوگ های بیرون زده از متن است، به سبکِ استادانِ دیالوگ های پر مغز، نویسندگانِ کم قدر دیده بالیوود! چیزی که بردمن را خاص و دیدنی و شاید به یاد ماندنی می کند، طراوت است. ظرافتی که در طراحیِ مسیرِ حالِ استمراریِ فیلم به کار رفته، چیزی کاملا متفاوت از شیطنتِ تکنیکیِ جذاب و سرگرم کننده "ماهی و گربه" است و به مقصدی متفاوت هم می رود. "ماهی و گربه"، به سوی انجامی در حرکت است (گیرم در آغازی بیابدش) ولی بردمن تا به پایان، در حال می ماند؛ و حال، نیازمندِ فاصله گذاریِ زمانی و جدا کردنِ دیروزها و فرداها از هم نیست؛ نیازمندِ جدا کردنِ خیال و واقعیت هم نیست. حال می تواند، رنگِ منتظر در تفنگِ رنگ پاش باشد یا خونِ بیرون از رگ های آدمی زاده؛ می تواند خنده حضار باشد یا تشویقشان؛ نگاهِ من باشد یا مالِ شما. در لحظه شلیکِ ریگان، من و شما پشتِ سرِ اوییم، رو به تماشاگرانی که رو به رویش هستند. آن ها تشویق می کنند و ما؟ ...
این است دستاوردِ بردمن: یک جای خالی برای پر کردن/شدن!
Birdman: Or The Unexpected Virtue of Ignorance ( Alejandro G. Iñárritu)-2014
_______
* ماهی و گربه، پیش از همین بردمنِ پارسال اسکار برده، دورش در جشنواره های بین المللیِ پذیرنده اش را تکمیل کرده است.
کلمات کلیدی : دهه 2010، آلخاندرو گونزالس ایناریتو، شهرام مکری
» نظر