سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وظیفه

در "jai ho"صحنه ای از نبرد داریم در جایی که نمی دانیم کجاست و جنگی که نمی دانیم چیست. خاطره ای است که جز دارنده اش تعریفش می کند و اگر دلمان بخواهد هم می توانیم انگشتمان را بگیریم رو به این ضعف منطقی و دسته جمعی بخندیم و هم می توانیم توجیه برایش جور کنیم که خاطره دار قصه گوی خوبی بوده یا نه اصلا آن چه می بینیم شرح واقعه است نه شکل خاطره. اما ما اصلا دلمان نمی خواهد درگیر ارتباط این صحنه با قصه بشویم؛ دلمان می خواهد خودِ خودش را بگذاریم مرکز توجهمان. در خودِ خودِ این صحنه، دوربین مدام خودش را به رخ می کشد و اعلام حضور می کند. مدام می رود نزدیک شخصیت ها و می آید دور. حتی گاهی اینقدر به حرکات موزون و ناموزون مشغول می شود که تصویری مخدوش می گذارد جلوی چشمی که نقشش را بازی می کند. دکور، ضمن تلاش برای شبیه واقعیت بودن، کپی بودن خود را یادآوری می کند و صورت ها و خاک و روغنِ روی لباس ها و چهره ها مانع چشمگیریِ اتو و شفافیت ها نمی شود. کسی خسته نیست. رنجی در چهره ای نیست؛ خشمی هست و مرگی و زخمی؛ اما نه برای انتقال به تماشاگر، تنها برای نمایش به او. این بازی است و کسی پنهانش نکرده است. دروغی نداریم: بر عهده مان(ما، تماشاگرانیم) باور نیست، تماشاست؛ کاری که معمولا از آن غافلیم!

پیدا کردن تصویر از آن صحنه سخت بود،دست به دامان صحنه لباس نظامی دارِ دیگری شدیم!

 

Jai ho(Sohail Khan)-2014

 

 

 


» نظر