سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عدم قطعیت

خطوطِ عمودی و افقیِ تیره و روشنِ روی لباس ها، پسر بچه ای که فقدان “Y” در پایانِ نامش را در شناسنامه اش جستجو و اثبات کرده است را پیوند می دهد به مرد میان سالی که نامِ بزرگسالانه ی بدون “Y” اش با روزنامه ی صبح به خانه ها وارد می شود. لباس چهارخانه ی چند رنگ برای مرد میان سال بالاپوشی است بر لباس تک رنگی که مثل تمامی کاراکترهای بالغ فیلم بر تن دارد، اما برای کودک، تک پوشِ آستین کوتاهی است. می توانیم فصلِ ماجرای فیلم و گرما و سرمایش را تحقیق کنیم و در فهرستِ نابهنجاری های سرگرم کننده ی فیلم ها ثبتش کنیم و با کلی همراه در سطح جهان بهش بخندیم و پوشیده در پارچه های تک رنگ و بالغ باشیم، مثل کاراکترهای فیلم، می توانیم کودکیِ قابل پوشیدنِ مرد میان سال را ببینیم و پیرامون را که برای مرد و زنِ خانواده و دختر و پسرِ در حالِ تمرینِ ماکتی از خانواده و پلیس و خلاف کار، ساده و صریح است، منعکس در پارچه های ساده و تک رنگِ احاطه کننده شان: نیک و بد؛ درست و نادرست؛ چنین و چنان؛ پر از قطعیت؛ و برای این دو، چند رنگ و پر تقاطع و ناپایدار: مثل دوچرخه ی رها شده ی رالف(پسر بچه) روی چمن های روبروی خانه یا پاهای دونده ی گلن (مرد میانسال) روی بعضی پوسترهای فیلم. عدم قطعیت و پیچیدگی که برای کودک مدام است اما برای مرد گاه به گاه و قابل انتخاب.

the desperate hours (William Wyler)-1955

توضیح: داریم در یک فیلم سیاه و سفید درباره رنگ حرف می زنیم.


» نظر

ماندگاری

آپو یک از دست دهنده حرفه ای است پس شانس جاودانه شدن دارد.

 

 

The world of Apu/Apur sansar(Satyajit Ray) -1959

 

» نظر

یک نخل طلایی

معجزه ی در میلان جاروهای رفتگران که وسیله ی سفر verso un regno dove buongiorno vuol dire veramente buongiorno*، کبوترِ سفیدِ برآورنده ی آرزوها، کودکِ ظاهر شده میانِ کَلَم ها که جز نیکی نمی داند و حتی محبوبِ شما، عشق (از هر نوعی که می شناسید)، هم نیست. معجزه، پیرمرد لاغرِ بادکنک فروشی است که به هوا می رود اگر همسایگان در دستش آجر، در جیبش سنگ و در دهانش نان نگذارند.

هوا سرد است و مردم برای گرم شدن زیر نورِ خورشید گرد می آیند!

Miracle at Milan/miracolo a Milano (Vittorio De Sica)-1951

_____

* جمله ای که در حالِ سفرِ شخصیتهای فیلم بر جارو و ترک زمین بر صفحه نوشته می شود درست پیش از "پایان". تقریبا یعنی "به سوی سرزمینی که در آن روز بخیر واقعا یعنی روز بخیر".

 

» نظر

پایان بندی

در پایان، شمع ها خاموش می شوند. خب، شمع تمام شدنی است. می سوزد؛ روشن می کند؛ به پایان می رسد؛ خاموش می شود. تاریک می شود؛ مگر پرده را برداری. عمرِ شمع، طولِ شب است. اما نورِ خورشیدِ پشت پرده برای چشم و جسمِ خو گرفته با چلچراغ ها کور کننده و سوزاننده است. می کُشد؛ چه اشرافیتِ پوسیده و فرسوده هندوستانی را در اوایل قرن بیستم ، چه روشنفکریِ کلاسیکِ درخود فرو رفته هر کجایی را در اوایل قرن بیست و یکم یا هر وقت دیگر.

دیوار را از شیشه شفاف هم که بسازند، نور را هم که با شکستی عبور دهد،مانعی بر هوا خواهد بود.

چلچراغ در نمایی از فیلم

The music room/Jalsaghar(Satyajit Ray)-1958

 

» نظر

حال

رودخانه سیاه، ضعف های زیادی دارد. ضعف که نه، قوت هایی دوست نداشتنی، تکراری و زیادی کهنه و کلیشه ای دارد مثل انعکاس پلیدی و نیکیِ سیرت در صورت، خط کشی بین نیک و بد، استفاده نمادین از ابزاری مثل کتاب و چتر، افراط در واقع نماییِ نقطه ای در بعضی از خرده داستان هایی که تعدادشان از تحمل حجم فیلم شاید قدری بیشتر باشد.

 اما قوتی هم دارد که ضعف است از دیدگاهی دیگر: پایان بندیِ منتظر. سنتِ جذب مخاطب، پنهان نگه داشتنِ پاسخِ یک "چه؟" است و پرده برداری از آن در نهایتِ ممکنِ شکوه؛ اما رودخانه سیاه، تماشاگرش را به دنبال "چگونه" ای با خود می برد. بی نیازی به حدی است که پایان را با شرحِ کامل بر پوسترهای تبلیغاتیِ فیلم به هر تماشاگرِ احتمالی هدیه کرده اند و هیجانی که می فروشند، راه است نه مقصد.

        

قتلِ آفتاب (که می سوزاند) به دست او که سایه چترش را از سرش ربوده بودند؛ و حکومتِ شب بر بعد از این، سرنگونی است برای چتر آفتابی. 

در راهِ آن پایان

Black river(Masaki Kobayashi)- 1957

 


» نظر